حکایت- قورباغه و کانگورو
قورگورو یا کانباغه
قور باغه به کانگورو گفت:"من می توانم بپرم و تو هم.پس اگر با هم ازدواج کنیم بچه مان می تواند از روی کوه ها بجهد و یک فرسنگ بپردو ما می توانیم اسمش را "قور گورو"بگذاریم."کانگورو گفت:"عزیزم چه فکر جالبی.من با خوشحالی با تو ازدواج می کنم اما درباره قورگوروبهتره اسمش را بگذاریم "کانباغه". هر دو سر قورگورو و کانباغه بحث کردند و بحث کردند آخرش قورباغه گفت:برای من نه قورگورو مهمه نه کانباغه ...اصلا من دلم نمی خواهد با تو ازدواج کنم.کانگورو گفت:"بهتر"قورباغه دیگر چیزی نگفت.کانگورو جست زد و رفت.آنها هیچ وقت با هم ازدواج نکردند.بچه ای هم نداشتند که بتواند از کوه ها بجهد یا یک فرسنگ بپرد.
چه بد!چه حیف!که نتوانستند فقط سر یک اسم توافق کنند.
بهار بهار
قور باغه به کانگورو گفت:"من می توانم بپرم و تو هم.پس اگر با هم ازدواج کنیم بچه مان می تواند از روی کوه ها بجهد و یک فرسنگ بپردو ما می توانیم اسمش را "قور گورو"بگذاریم."کانگورو گفت:"عزیزم چه فکر جالبی.من با خوشحالی با تو ازدواج می کنم اما درباره قورگوروبهتره اسمش را بگذاریم "کانباغه". هر دو سر قورگورو و کانباغه بحث کردند و بحث کردند آخرش قورباغه گفت:برای من نه قورگورو مهمه نه کانباغه ...اصلا من دلم نمی خواهد با تو ازدواج کنم.کانگورو گفت:"بهتر"قورباغه دیگر چیزی نگفت.کانگورو جست زد و رفت.آنها هیچ وقت با هم ازدواج نکردند.بچه ای هم نداشتند که بتواند از کوه ها بجهد یا یک فرسنگ بپرد.
چه بد!چه حیف!که نتوانستند فقط سر یک اسم توافق کنند.
بهار بهار
1 Comments:
سلام :اشکاوند
حکایت زیبایی بود .باز هم برای ما حکایتهای قشنگ بنویس
با تشکر فراوان
Post a Comment
<< Home