Monday, June 26, 2006

عشق

Ask not what sorrows for love I endureAsk not of parting poisons that make me impure.I have traveled the world and in the end Ask not what lover I willingly allure.Longing for a vision, at her doorAsk not of the tears that I pour.With my own ears I heard her last nightAsk not of her words, harsh yet demure.Bite not your upper lip and speak notAsk not what sweet lips I may secure.In my mendicant state without youAsk not of my pain and need for a cure.On the path of Love, Hafiz, lost & unsureAsk not of his standing, high and pure.
درد عشقی کشیده‌ام که مـپرس زهر هجری چشیده‌ام که مـپرس گشـتـه‌ام در جـهان و آخر کار دلـبری برگزیده‌ام کـه مـپرس آن چـنان در هوای خاک درش می‌رود آب دیده‌ام کـه مـپرس مـن به گوش خود از دهانش دوش سخـنانی شـنیده‌ام که مپرس سوی من لب چه می‌گزی که مگوی لـب لـعـلی گزیده‌ام که مپرس بی تو در کـلـبـه گدایی خویش رنـج‌هایی کـشیده‌ام که مپرس همـچو حافـظ غریب در ره عشق بـه مـقامی رسیده‌ام که مپرس

سلام دوستان گلم... -+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+- متن ترانه‌ي مشهور The simple truth (حقيقت ساده) از كريس دي‌برگ ترانه‌سرا، گيتاريست و خواننده‌ي بزرگ انگليسي . ترانه‌اي عميق و انساني كه همه‌ي ما به تفكر وامي‌دارد. اين آهنگ در سال‌ تلخ و ظلماني 1988 براي كودكان آواره‌ي كرد عراقي خوانده شده و گوياتر از هزاران خبر و تحليل است. The simple truth
Chris de Burgh A child is born on a battlefield, كودكي در ميدان جنگ به دنيا آمده است A soldier boy falls to his knees, سربازي زانو مي‌زند And a woman cries in joy and pain, و زني از شادي و درد مي‌گريد When will we all live in peace again? چه گاه دوباره در صلح خواهيم زيست؟ A child is born where the wild wind blows, كودكي به دنيا آمده آنجا كه باد وحشي مي‌وزد In a country torn from the south to the north, در سرزميني كه از جنوب تا شمال تكه تكه شده And a family runs from day to day, و خانواده‌اي كه روز به روز مي‌گريزند When will we see our home again? چه گاه دوباره خانه‌مان را خواهيم ديد؟ When will we see that simple truth, چه وقت به اين حقيقت ساده مي‌رسيم That the only thing that's worth a damn, كه جنگ، تنها سزاوار لعنت است The life of a child is more than a forest, جان يك كودك از جنگل مهم‌‌تر است The life of a child is more than a border, جان يك كودك از مرز مهم‌تر است Could ever be; آيا روزي فراخواهد رسيدكه اينچنين شود؟ A child is born in the desert sun, كودكي زير خورشيد صحرا به دنيا آمده است A tiny life has just begun, زندگي كوچكي آغاز مي‌شود And a mother cries for her hungry babe, و مادري براي كودك گرسنه‌اش مي‌گريد When will I feed my boy again? چه گاه به كودكم غذا خواهم داد؟ A child is born to an ordinary home, كودكي در يك خانه‌ي عادي به دنيا آمده است East or west, it could be anyone, شرق يا غرب، هر كجا مي‌تواند باشد But we all want to know, اما همه مي‌خواهيم بدانيم Will my child survive to see the day, آيا كودكمان زنده خواهد ماند تا روزي را ببيند When we will be secure again? كه دوباره در امان باشيم؟ When will we see the simple truth, چه وقت به اين حقيقت ساده مي‌رسيم That the only thing that's worth a damn, كه جنگ، تنها سزاوار لعنت است The life of a child is more than a forest, جان يك كودك از جنگل مهم‌‌تر است The life of a child is more than a border, جان يك كودك از مرز مهم‌تر است The life of a child is more than religion, جان يك كودك از آيين مهم‌تر است The life of a child is only a heartbeat from eternity, جان يك كودك، تنها تپش قلبي از ابديت است We must believe, for the sake of humanity, ايمان بياوريم، به خاطر انسانيت We must believe... ايمان بياوريم...
-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-

0 Comments:

Post a Comment

<< Home