WAR
"آن که جنگی را آغاز می کند باید در قلب خویش جستجو کند و مطمئن باشد که هدف هایی که برای آن می جنگد بازتابی از آن نقشه ی الهی باشد. اعمال او تنها زمانی توجیه دارند که برای هدایت بشریت به سوی برادری معنوی، کمک کننده باشند؛ و با احساسی بی تردید از یگانگی تمام انسان ها؛ بدون درنظر آوردن رنگ پوست، ملیت، نژاد مذهب و کیش، عجین شده باشد.
He who would wage war must search his heart and make sure that the ends for which he is fighting are a reflection of the divine plan. His actions will be justified only if they help to lead humanity to spiritual brotherhood cemented by an inviolable sense of the unity of all human beings, regardless of class, color, nationality, race, religion or creed.
شاید این پرسش پیش آید که چگونه است که گاهی علت جنگ به نظر در خودخواهی فرد انسانی است، در وقتی دیگر در فشارهای نژادی و اقتصادی که ورای فرد عمل می کند، و گاهی هم در نقشه الهی خداوند؟ و اگر طرح و پیش زمینه ی جنگ پیشاپیش در متن نقشه ی الهی در گذشته و آینده وجود داشته باشد، فرد انسان چگونه می تواند با کوشش برای کاستن از نفس خود به آن یاری رساند؟
One might ask how it is that at one time the causes of war seem rooted in individual human selfishness, at another in racial and economic pressures which transcend the individual, and at still another in the divine plan of God. And how can the individual help by striving to whittle down his own ego, if the outlines of war already exist in God's text of the past and the future?
پاسخ به این پرسش صادقانه را می توان به بهترین نحو، با آوردن یک تمثیل داد: چشم انسان می تواند ببیند که سیب رنگی سرخ دارد و گفته می شود که سیب قرمز است. بینی انسان ممکن است بوی سیب را دوست بدارد و می گویند که سیب معطر است. وقتی انسان سیب را در دست می گیرد، پوست آن نرم و خنک است، و زمانی که به آن گاز می زند، درمی یابد که شیرین و آبدار است.
The answer to this sincere query had best be offered by means of an analogy. One's eyes see that an apple has a rosy color, and it is said that the apple is red. One's nose may savor the aroma of the apple, and the apple is said to smell fragrant. When one takes the apple in one's hands, its skin is found to be smooth and cool, and when one bites into it, the apple is found to be sweet and succulent.
تمامی این محسوسات به نوعی در آگاهی انسان هماهنگ شده اند که یک سیب صفاتی بسیار دارد. جایگاه آبدار بودنش را نمیتوان بیشتر از عطر و یا رنگ آن در "واقعیت" سیب منکر شد. بطور شهودین می توان تشخیص داد که تمامی ویژگی ها به همان سیب تعلق دارند، صرفنظر از اینکه محسوسات توسط دریچه های مختلف وارد آگاهی می شوند. اینکه آن شیئی بطور ناقص یا کامل در حیطه ی واقعیت باشد و یا اینکه فقط در توهم باشد، برای منظور این تمثیل تفاوت چندانی ندارد. بنابراین "واقعیت" سیب منظرهای بسیاری دارد که از هم جدا هستند که توسط حواس فرد تفسیر می شوند. انسان به فکر می افتد که اگر فقط ذهن، در ظرفیت درک خود توسط نوع و مکان آن "دریچه ها" که به آن سیب باز هستند، محدود نمی بود، واقعیت سیب حتی بیش از این می بود. درست همانگونه که سیب دارای مشخصاتی متنوع و غیرقابل جدل است، که همگی به همان شیئی تعلق دارند، اشیاء و موجودات دیگر نیز غالباٌ جنبه های متعدد واقعیت را شهادت می دهند. بنابراین، در زندگی، یک واقعیت در نظر مردمان متفاوت، متفاوت به نظر می رسد و ظاهر آن، توسط دریچه ی خاصی که فرد از آن نگاه می کند و طبیعی روحانی دارد، تعیین می شود.
All these sensations are coordinated in some fashion by one's consciousness into the notion of one apple that has many attributes. Its succulence is no more to be denied a place in the "reality" of the apple than is its aroma or its color. It is recognized intuitively that all traits belong to the same apple, despite the fact that the sensations enter consciousness through different windows. Whether the object exists partially or totally in the realm of reality, or only in illusion, is of little interest for the purposes of the analogy. The "reality" of the apple, then, has many separate facets, as interpreted by one's senses. One suspects that it would have even more if only the mind were not limited in its perceptual capability by the types and location of the "windows" that open into it. Just as the apple possesses a variety of unarguable properties, all of which belong to the same object, so other objects and organisms often give evidence of numerous aspects of reality. The same fact in life looks different therefore to different people, its appearance being determined by the particular window of the spiritual nature from which the individual looks.
از این، اصلی حیاتی ناشی می شود: هر فرد از دریچه ای که برایش طبیعی است باید به علت و معلول نگاه کند. تلاش برای نگاه کردن از تمام دریچه ها، خطر راکد ماندن در گردابی پیچیده از واقعیت های ذهنی را دربر دارد که هرگز نمی تواند با ابزارهای ذهنی کامل شود. تلاش برای مجادله با دیگری، برای به درآوردن او از دنیایی که از دریچه ی خودش آن را می بیند، جدلی است که غیرقابل مباحثه است. برای سیب، گردبودن همانقدر واقعی است که عطر است، تا روزی که هر دو در ادراک تمامیت آن ناپدید شوند.
From this emerges one vital principle: each person must look at cause and effect from the window that is natural to him. To try to see through all windows is to risk stagnation in the complexity of a whirlpool of intellectual facts that can never be integrated by intellectual means. To try to argue another out of the seeming world of reality that he sees from his window is to argue the unarguable. Roundness is as real to the apple as is fragrance, until one day both are lost in perception of the entirety.
He who would wage war must search his heart and make sure that the ends for which he is fighting are a reflection of the divine plan. His actions will be justified only if they help to lead humanity to spiritual brotherhood cemented by an inviolable sense of the unity of all human beings, regardless of class, color, nationality, race, religion or creed.
شاید این پرسش پیش آید که چگونه است که گاهی علت جنگ به نظر در خودخواهی فرد انسانی است، در وقتی دیگر در فشارهای نژادی و اقتصادی که ورای فرد عمل می کند، و گاهی هم در نقشه الهی خداوند؟ و اگر طرح و پیش زمینه ی جنگ پیشاپیش در متن نقشه ی الهی در گذشته و آینده وجود داشته باشد، فرد انسان چگونه می تواند با کوشش برای کاستن از نفس خود به آن یاری رساند؟
One might ask how it is that at one time the causes of war seem rooted in individual human selfishness, at another in racial and economic pressures which transcend the individual, and at still another in the divine plan of God. And how can the individual help by striving to whittle down his own ego, if the outlines of war already exist in God's text of the past and the future?
پاسخ به این پرسش صادقانه را می توان به بهترین نحو، با آوردن یک تمثیل داد: چشم انسان می تواند ببیند که سیب رنگی سرخ دارد و گفته می شود که سیب قرمز است. بینی انسان ممکن است بوی سیب را دوست بدارد و می گویند که سیب معطر است. وقتی انسان سیب را در دست می گیرد، پوست آن نرم و خنک است، و زمانی که به آن گاز می زند، درمی یابد که شیرین و آبدار است.
The answer to this sincere query had best be offered by means of an analogy. One's eyes see that an apple has a rosy color, and it is said that the apple is red. One's nose may savor the aroma of the apple, and the apple is said to smell fragrant. When one takes the apple in one's hands, its skin is found to be smooth and cool, and when one bites into it, the apple is found to be sweet and succulent.
تمامی این محسوسات به نوعی در آگاهی انسان هماهنگ شده اند که یک سیب صفاتی بسیار دارد. جایگاه آبدار بودنش را نمیتوان بیشتر از عطر و یا رنگ آن در "واقعیت" سیب منکر شد. بطور شهودین می توان تشخیص داد که تمامی ویژگی ها به همان سیب تعلق دارند، صرفنظر از اینکه محسوسات توسط دریچه های مختلف وارد آگاهی می شوند. اینکه آن شیئی بطور ناقص یا کامل در حیطه ی واقعیت باشد و یا اینکه فقط در توهم باشد، برای منظور این تمثیل تفاوت چندانی ندارد. بنابراین "واقعیت" سیب منظرهای بسیاری دارد که از هم جدا هستند که توسط حواس فرد تفسیر می شوند. انسان به فکر می افتد که اگر فقط ذهن، در ظرفیت درک خود توسط نوع و مکان آن "دریچه ها" که به آن سیب باز هستند، محدود نمی بود، واقعیت سیب حتی بیش از این می بود. درست همانگونه که سیب دارای مشخصاتی متنوع و غیرقابل جدل است، که همگی به همان شیئی تعلق دارند، اشیاء و موجودات دیگر نیز غالباٌ جنبه های متعدد واقعیت را شهادت می دهند. بنابراین، در زندگی، یک واقعیت در نظر مردمان متفاوت، متفاوت به نظر می رسد و ظاهر آن، توسط دریچه ی خاصی که فرد از آن نگاه می کند و طبیعی روحانی دارد، تعیین می شود.
All these sensations are coordinated in some fashion by one's consciousness into the notion of one apple that has many attributes. Its succulence is no more to be denied a place in the "reality" of the apple than is its aroma or its color. It is recognized intuitively that all traits belong to the same apple, despite the fact that the sensations enter consciousness through different windows. Whether the object exists partially or totally in the realm of reality, or only in illusion, is of little interest for the purposes of the analogy. The "reality" of the apple, then, has many separate facets, as interpreted by one's senses. One suspects that it would have even more if only the mind were not limited in its perceptual capability by the types and location of the "windows" that open into it. Just as the apple possesses a variety of unarguable properties, all of which belong to the same object, so other objects and organisms often give evidence of numerous aspects of reality. The same fact in life looks different therefore to different people, its appearance being determined by the particular window of the spiritual nature from which the individual looks.
از این، اصلی حیاتی ناشی می شود: هر فرد از دریچه ای که برایش طبیعی است باید به علت و معلول نگاه کند. تلاش برای نگاه کردن از تمام دریچه ها، خطر راکد ماندن در گردابی پیچیده از واقعیت های ذهنی را دربر دارد که هرگز نمی تواند با ابزارهای ذهنی کامل شود. تلاش برای مجادله با دیگری، برای به درآوردن او از دنیایی که از دریچه ی خودش آن را می بیند، جدلی است که غیرقابل مباحثه است. برای سیب، گردبودن همانقدر واقعی است که عطر است، تا روزی که هر دو در ادراک تمامیت آن ناپدید شوند.
From this emerges one vital principle: each person must look at cause and effect from the window that is natural to him. To try to see through all windows is to risk stagnation in the complexity of a whirlpool of intellectual facts that can never be integrated by intellectual means. To try to argue another out of the seeming world of reality that he sees from his window is to argue the unarguable. Roundness is as real to the apple as is fragrance, until one day both are lost in perception of the entirety.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home