Tuesday, February 13, 2007

ASHKAVAND-عشق کهکشانی -ASHKAVAND

Cosmic Girl
The heart of the ocean told me, you're the only one
You're like a rose in the snow, and you need the sun
And my heart is crying, when your love is dieing
What have I got to do?
And I'm tossing and turning, my heart is Burning
We're more than two

You're my cosmic girl, you are in my mind
And a girl like you, is so
hard to find
You're my cosmic girl, from rainbow two
And to hell and back, I will go for you
Oh cosmic girl, come hear my heart
I'll never try to break apart
Oh cosmic girl, give me some time
I swear you're always on m
y mind

You are like the sunshine and I kiss away the rain
I tell you I miss you baby, can't we be friends
Let's stay together, here and forever
It's good for me, good
for you
The heart of the ocean, is always in motion
What can I do?


عشق کهکشانی



گویدم دل اقیانوس، تنهایی ...
چون رزی در برف محتاج آفتابی
وبدان که وقتی عشق میمیرد، قلبم غوغا بر پا میکند،
چه دارم برای رسید نت،
دستخوش آواجم و سر در گم، میسوزد این دل
چرا که متحد نیستیم

تو عشق کهکشانی من ، در ذهن منی
و سخت است مفهوم چنین عشقی
تو عشق کهکشانی من ، از میان رنگین کمانی
برای رسیدن به تو ، فریاد بر می آورم و بر همه چیز پشت میکنم
آه، عشق کهکشانی ، در قلبم رسوخ کن
که من هیچ وقت نمی توانم آنرا ز قلبم جدا کنم
آه، دختر کهکشانی ، مرا مهلت ده
سوگند که تو همیشه در قلب منی

تو چون درخشش آفتاب، و من بوسه ای بعد باران
هان ای شراره، تو را از دست داده ام، مگر نمیشود که با هم باشیم؟
بگذار که با هم بمانیم، اینجا برای همیشه...
شایسته برای من ، برای تو
قلب اقیانوس در تکاپو ست همه وقت
چــه کــــــنم؟


\\\\\\\\\\\\\\\\ Be Modern ////////////////



خـــــــــ ــــیا ل نــــ ــــ ــــا مه

امشب به سرزمین خود سفر کرده ام، و آمده ام که برگردمآری برگردم به نیستی، به خیال ...آخر سفر برای من وقت سفر اختیار کرده، باجبار کوچ من با اسب غربت، غربت یعنی غارت، یعنی حقارت، یعنی جدایی برگ از شاخه ای (نه گل)،غربت یعنی بستن و رستن و بر دوش کشیدن، رفتن و رفتن، تا به قربت رسیدن. سایه های آرزو همسفرم بودند، سایه ی آرزو ها در تعقیب...در پی آن فریاد می آمد. اسبی نبود، باد می آورد ... دل من با دل تو در این دیار، هم قطار یعنی من بوم و تو، نه من بودم و دست تو، پس من بودم و عشق تو، نـــه من بودم و تک گل رز،آری تک گل رز. در شهر خواب ما را تشنگی می کُشاند و می کشاند مان سوی سراب.اما چیزی نــــاب!،ستاره ی اقبال روز ها خود نمایی می کرد، ستاره ی بی ستاره ... در خیال نامه خود در این خواب رفته ی شهر خواب ِ خراب، به جستجوی که می گشتم؟پی خود؟!...شاید تو!!...شاید ما!!!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home