Wednesday, June 27, 2007

کلمات قصار-یادمون باشه........

يادمون باشه که هيچکس رو اميدوار نکنيم بعد يکدفعه رهاش کنيم چون خورد ميشه ميشکنه و آهسته ميميره . يادمون باشه که قلبمون رو هميشه لطيف نگه داريم تا کسي که به ما تکيه کرده سرش درد نگيره . يادمون باشه قولي رو که به کسي ميديم عمل کنيم . يادمون باشه هيچوقت کسي رو بيشتر از چند روز چشم به راه نذاريم چون امکان داره زياد نتونه طاقت بياره . يادمون باشه اگه کسي دوستمون داشت بهش نگيم برو چون شايد ديگه هيچكس مثل اون دوستمون نداشته باشه
************
جمع هر دو دوستى را عاقبت فراق و پريشانى است و هر چيز جز مرگ ناچيز است و اينكه من دوستى را پس از دوست ديگر از دست مى‏دهم نشان آن است كه هيچ دوستى جاويد نمى‏ماند.
************
مهربانيت را ديده ام نه در خواب .. که در آبي ترين لحظه هاي آبي بودنت و آمده ام که بمانم اگر ماندنم را بخواهي ...
************
زندگی در ما به سان کودک است ، آنکه دوست می دارد ، آنکه بازی ِ دوست داشتن می کند .
************
تنهاي تنهايم ,من,خلوت واشك چنديست هم خانه ايم امشب بازبه رسم گذشته به آسمان مي نگرم وباستاره همان ستاره كه به يادت برگزيده ام سخن مي گويم اگر چه خسته وشكسته ام اما.... ولي بازهم مي ايستم تا اينبارنيزبشكند قاصدكي مي گذردويادت رادوباره به همراه مي آورم وباز يكباره بغضم مي شكند ودلم ....بيچاره دلم اينبارنيزدرخودمي شكنم. دلم مي گيردازاشكهايم كه مي ريزد حرفهايم كه ناگفته مي مانند وازغم كه ازغصه هايم سنگين است وآماده باريدن ديگردارديادم مي رودنام اوكه برايش مي مردم .
************
چه زود...

حرفهاي ما هنوز ناتمام
تا نگاه ميكني وقت رفتن استباز هم همان حكايت هميشگي پيش از آنكه با خبر شويلحظه عزيمت تو ناگزير ميشودآه اي دريغ و دردناگهان چقدر زود دير ميشود
************
در سرزمین من عاشق بودن جنایت است .در سرزمین من حوا - به خاطر یک سیب -روزی هزار بار سنگسار میشود.در سرزمین من لبها بوسه را در نگاه ها میجویند و دستها عطر نوازش را در تاریکیها...در سرزمین من عاشق بودن گناه کبیره است.خدایا ! گناه مرا ببخش!!!
************
اگر روزي دشمن پيدا كردي، بدان در رسيدن به هدفت موفق بودي! اگر روزي تهديدت كردند، بدان در برابرت ناتوانند! اگر روزي خيانت ديدي، بدان قيمتت بالاست! اگر روزي تركت كردند، بدان با تو بودن لياقت مي خواهد
************
تا که بوديم نبوديم کسي کشت ما را غم بي همنفسي تا که رفتيم همه يار شدند خفته ايم و همه بيدار شدند قدر آيينه بدانيم چو هست نه در آن وقت که اقبال شکست
************
شکسپير ميگويد بدترين گناه اين است که به کسي که تو را راستگومي پندارد دروغ بگويي
************
چه تنگناي سختي است !. يک انسان يا بايد بماند يا برود . و اين دو هر دو اکنون برايم از معني تهي شده است . و دريغ که راه سومي هم نيست .
************
از دَرد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه درد است

0 Comments:

Post a Comment

<< Home