روزي پدري در اتاق خود به شدت سرگرم کار بود و مشغول بررسي نامه ها و تنظيم قرار ملاقات و ... بود.
به طوري که وقتي دخترش به او نزديک شد متوجه نشد. دختر پس از کمي سکوت گفت:
- بابا چيکار مي کنيد؟
- دخترم دارم قرار ملاقات هام رو توي دفترم مي نويسم.
باز مجدداً دختر پس از چند لحظه سکوت گفت:
- بابا آيا اسم من هم در اون دفتر هست؟
درسته ما آدمها انقدر خودمون رو سرگرم زندگي مي کنيم که خيلي ها رو فراموش مي کنيم. اين دنياي بزرگ اونقدر مشغله براي ما مي تراشه که واقعاً بزرگترين و نزديکترين رو فراموش مي کنيم.
خدا ما رو نيافريده تا ما خودمون رو اونقدر سرگرم زندگي کنيم که حتي فرصت نکنيم باهاش دو کلمه حرف بزنيم. خدا مي خواد تا حداقل چند دقيقه از روز با ما صحبت بکنه. مطمئناً اگر همه ما صداي خدا رو مي شنيديم الآن بهمون مي گفت : آيا اسم من توي اون دفتر هست؟
با آرزوي اينکه اولين اسم توي دفتر برنامه روزانه ما، اسم خدا باشد
شاد وپیروز موفق باشید
اشکاوند -----Ashkavand