Monday, April 30, 2007

اشکاوند - معجزه کلمات - Virginia Tech

متن سخنرانی و شعر نیکی جیووانی از اساتید برجسته دانشگاه در مراسم یادبود کشته شدگان، در روز 17 آوریل یکروز بعد از حادثه روحی تازه به دانشگاه دمید. این شعر قلب خیلیها رو لرزوند و در تاریخ دانشگاه جاودانه شد. هیچگاه نمیدونستم کلمات میتونند در این حد معجزه کنند. هنوز هم خوندن این شعر قلبم رو به درد میاره.
We are Virginia TechWe are sad today, and we will be sad for quite a while. We are not moving on, we are embracing our mourningWe are Virginia TechWe are strong enough to stand tall tearlessly, we are brave enough to bend to cry, and we are sad enough to know that we must laugh againWe are Virginia TechWe do not understand this tragedy. We know we did nothing to deserve it, but neither does a child in Africa dying of AIDS, neither do the invisible children walking the night away to avoid being captured by the rogue army, neither does the baby elephant watching his community being devastated for ivory, neither does the Mexican child looking for fresh water, neither does the Appalachian infant killed in the middle of the night in his crib in the home his father built with his own hands being run over by a boulder because the land was destabilized. No one deserves a tragedyWe are Virginia TechThe Hokie Nation embraces our own and reaches out with open heart and hands to those who offer their hearts and minds. We are strong, and brave, and innocent, and unafraid. We are better than we think and not quite what we want to be. We are alive to the imaginations and the possibilities. We will continue to invent the future through our blood and tears and through all our sadnessWe are the HokiesWe will prevailWe will prevailWe will prevailWe are Virginia Tech

Sunday, April 29, 2007

Nikki Giovanni -معجزه کلمات- poetry-

متن سخنرانی و شعر نیکی جیووانی از اساتید برجسته دانشگاه در مراسم یادبود کشته شدگان، در روز 17 آوریل یکروز بعد از حادثه روحی تازه به دانشگاه دمید. این شعر قلب خیلیها رو لرزوند و در تاریخ دانشگاه جاودانه شد. هیچگاه نمیدونستم کلمات میتونند در این حد معجزه کنند. هنوز هم خوندن این شعر قلبم رو به درد میاره.



We are Virginia TechWe are sad today, and we will be sad for quite a while. We are not moving on, we are embracing our mourningWe are Virginia TechWe are strong enough to stand tall tearlessly, we are brave enough to bend to cry, and we are sad enough to know that we must laugh againWe are Virginia TechWe do not understand this tragedy. We know we did nothing to deserve it, but neither does a child in Africa dying of AIDS, neither do the invisible children walking the night away to avoid being captured by the rogue army, neither does the baby elephant watching his community being devastated for ivory, neither does the Mexican child looking for fresh water, neither does the Appalachian infant killed in the middle of the night in his crib in the home his father built with his own hands being run over by a boulder because the land was destabilized. No one deserves a tragedyWe are Virginia TechThe Hokie Nation embraces our own and reaches out with open heart and hands to those who offer their hearts and minds. We are strong, and brave, and innocent, and unafraid. We are better than we think and not quite what we want to be. We are alive to the imaginations and the possibilities. We will continue to invent the future through our blood and tears and through all our sadnessWe are the HokiesWe will prevailWe will prevailWe will prevailWe are Virginia Tech

Wednesday, April 25, 2007

پیله و پرواز

پيله و پرواز
A small crack appeared On a cocoon.
روزي سوراخ كوچكي در يك پيله ظاهر شد.------------ ---------
-A man sat for hours and watchedCarefully the struggle of the butterflyTo get out of that small crack of cacoon
.شخصي نشست و ساعت ها تقلاي پروانه براي بيرون آمدناز سوراخ كوچك پيله را تماشا كرد. ------------ --------- -Then the butterfly stopped striving .It seemed that she was exhausted and couidnot go on trying
.آن گاه تقلاي پروانه متوقف شد و به نظر مي رسيدكه خسته شده،و ديگر نمي تواند بهتلاشش ادامه دهد.------------ --------- -The man decided to help the poor creature.He widened the crack by scissors.The butterfly came out of cocoon easily, but her body wasTiny and her wings were wrinkled.
آن شخص مصمم شد به پروانه كمك كندو با برش قيچي سوراخ پيله را گشاد كرد.پروانه به راحتي از پيله خارج شد،اما جثه اش ضعيف و بال هايش چروكيده بودند.------------ --------- -
The man continued watching the butterfly.He expected to see her wings become her body.But it did not happen!آن شخص به تماشاي پروانه ادامه داد .او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحكم شودو از جثه ي او محافظت
كند.اما چنين نشد!------------ ---------
-As a matter of fact,the butterfly to crawl onThe ground for the rest of her life,For she could never fly
.در واقع پروانه ناچار شد همه ي عمر را روي زمين بخزدو هر گز نتوانست با بال هايش پرواز كند.------------ --------- -The kind man did not realize that God had arranged the limitation of cocoon.And also the struggle for butterfly to get out of it,so that a certain fluid could be discharged from herbody to enable her to fly afterward

.آن شخص مهربان نفهميد كهمحدوديت پيله و تقلا براي خارج شدن از سوراخ ريزآن را خدا براي پروانه قرار داده بود،تا به آن وسيله مايعي از بدنش ترشح شودو پس از خروج از پيله به او امكان پرواز دهد.------------ --------- -

Sometimes struggling is the only thing we need to do .گاهي اوقات در زندگي فقط به تقلا نياز داريم.------------ ---------
-If God had provided us with n easy life to live without any difficulties,Then we become strong,and could not fly.
اگر خداوند مقرر مي كردبدون هيچ مشكلي زندگي كنيم،فلج مي شديم ،به اندازه ي كافي قوي نمي شديم و هرگز نمي توانستيم پرواز كنيم.------------ ---------
-I asked for strength,and He provided mewith enough difficultiesTo become strong.I asked for knowledge and He provided me

من نيرو خواستم و خداوند مشكلاتي سر راهم قرار داد، تا قوي شوم.من دانش خواستم و خداوند مسايلي براي حل كردن به من داد.------------ --------- -I asked for prosperity and promotion,and He provided me with abilityto think and hands to work.I asked for bravery ,nd He providedMe with abstacles to overcome

.من سعادت و ترقي خواستم و خداوند به منقدرت تفكر و زور بازو داد تا كار كنم.من شهامت خواستم و خداوند موانعي سر راهم قرار داد،تا آنها را از ميان بردارم.------------ --------- -

I asked for motivation,and He showed me eople who needed help.I asked for love and He provided me with opportunityTo give love to others.

من انگيزه خواستم و خداوند كساني را به من نشان داد كه نيازمند كمك بودند.من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به ديگران محبت كنم.------------ ---------

-I did not get what I wanted…..ButI was provided with what I needed.
«من به آنچه خواستم نرسيدم...اما آنچه به آن نياز داشتم ،به من داده شد.»------------ --------- -
Donot worry,fightWith difficulties and be sureThat you can prevail over them
.نترس با مشكلات مبارزه كن و بدان كه مي تواني بر آنها غلبه كني.

GOOD LUCK
AHMAD- ASHKAVAND

Sunday, April 22, 2007

حکایت- رسم عاشقی- حکایت

پير مردي بر قاطري بنشسته بود و از بياباني مي گذشت . سالكي را بديد كه پياده بودپير مرد گفت : اي مرد به كجا رهسپاري ؟سالك گفت : به دهي كه گويند مردمش خدا نشناسند و كينه و عداوت مي ورزند و زنان خود را از ارث محروم مي كنندپير مرد گفت : به خوب جايي مي رويسالك گفت : چرا ؟پير مرد گفت : من از مردم آن ديارم و ديري است كه چشم انتظارم تا كسي بيايد و اين مردم را هدايت كندسالك گفت : پس آنچه گويند راست باشد ؟پير مرد گفت : تا راست چه باشدسالك گفت : آن كلام كه بر واقعيتي صدق كندپير مرد گفت : در آن ديار كسي را شناسي كه در آنجا منزل كني ؟سالك گفت : نهپير مرد گفت : مردماني چنين بد سيرت چگونه تو را ميزبان باشند ؟سالك گفت : ندانمپير مرد گفت : چندي ميهمان ما باش . باغي دارم و ديري است كه با دخترم روزگار مي گذرانمسالك گفت : خداوند تو را عزت دهد اما نيك آن است كه به ميانه مردمان كج كردار روم و به كار خود رسمپير مرد گفت : اي كوكب هدايت شبي در منزل ما بيتوته كن تا خودت را بازيابي و هم ديگران را بازسازيسالك گفت : براي رسيدن شتاب دارمپير مرد گفت : نقل است شيخي از آن رو كه خلايق را زودتر به جنت رساند آنان را تركه مي زد تا هدايت شوند . ترسم كه تو نيز با مردم اين ديار كج كردار آن كني كه شيخ كردسالك گفت : ندانم كه مردم با تركه به جنت بروند يا نه ؟پير مرد گفت : پس تامل كن تا تحمل نيز خود آيد . خلايق با خداي خود سرانجام به راه آيندپيرمرد و سالك به باغ رسيدند . از دروازه باغ كه گذر كردندسالك گفت : حقا كه اينجا جنت زمين است . آن چشمه و آن پرندگان به غايت مسرت بخش اندپير مرد گفت : بر آن تخت بنشين تا دخترم ما را ميزبان باشددختر با شال و دستاري سبز آمد و تنگي شربت بياورد و نزد ميهمان بنهاد . سالك در او خيره بماند و در لحظه دل باخت . شب را آنجا بيتوته كرد و سحرگاهان كه به قصد گزاردن نماز برخاست پير مرد گفت : با آن شتابي كه براي هدايت خلق داري پندارم كه امروز را رهسپاريسالك گفت : اگر مجالي باشد امروز را ميهمان تو باشمپير مرد گفت : تامل در احوال آدميان راه نجات خلايق است . اينگونه كنسالك در باغ قدمي بزد و كنار چشمه برفت . پرنده ها را نيك نگريست و دختر او را ميزبان بود . طعامي لذيذ بدو داد و گاه با او هم كلام شد . دختر از احوال مردم و دين خدا نيك آگاه بود و سالك از او غرق در حيرت شد . روز دگر سالك نماز گزارد و در باغ قدم زد پيرمرد او را بديد و گفت : لابد به انديشه اي كه رهسپار رسالت خود بشويسالك چندي به فكر فرو رفت و گفت : عقل فرمان رفتن مي دهد اما دل اطاعت نكندپير مرد گفت : به فرمان دل روزي دگر بمان تا كار عقل نيز سرانجام گيردسالك روزي دگر بماندپير مرد گفت : لابد امروز خواهي رفت , افسوس كه ما را تنها خواهي گذاشتسالك گفت : ندانم خواهم رفت يا نه , اما عقل به سرانجام رسيده است . اي پيرمرد من دلباخته دخترت هستم و خواستگارشپير مرد گفت : با اينكه اين هم فرمان دل است اما بخر دانه پاسخ گويمسالك گفت : بر شنيدن بي تابمپير مرد گفت : دخترم را تزويج خواهم كرد به شرطيسالك گفت : هر چه باشد گر دن نهمپير مرد گفت : به ده بروي و آن خلايق كج كردار را به راه راست گرداني تا خدا از تو و ما خشنود گرددسالك گفت : اين كار بسي دشوار باشدپير مرد گفت : آن گاه كه تو را ديدم اين كار سهل مي نمودسالك گفت : آن زمان من رسالت خود را انجام مي دادم اگر خلايق به راه راست مي شدند , و اگر نشدند من كار خويشتن را به تمام كرده بودمپير مرد گفت : پس تو را رسالتي نبود و در پي كار خود بوده ايسالك گفت : آريپير مرد گفت : اينك كه با دل سخن گويي كج كرداري را هدايت كن و باز گرد آنگاه دخترم از آن توسالك گفت : آن يك نفر را من بر گزينم يا تو ؟پير مرد گفت : پير مردي است ربا خوار كه در گذر دكان محقري دارد و در ميان مردم كج كردار ,او شهره استسالك گفت : پيرمردي كه عمري بدين صفت بوده و به گناه خود اصرار دارد چگونه با دم سرد من راست گردد ؟پير مرد گفت : تو براي هدايت خلقي مي رفتيسالك گفت : آن زمان رسم عاشقي نبودپير مرد گفت : نيك گفتي . اينك كه شرط عاشقي است برو به آن ديار و در احوال مردم نيك نظر كن , مي خواهم بدانم جه ديده و چه شنيده اي ؟سالك گفت : همان كنم مه تو گوييسالك رفت , به آن ديار كه رسيد از مردي سراغ پير مرد را گرفتمرد گفت : اين سوال را از كسي ديگر مپرسسالك گفت : چرا ؟مرد گفت : ديري است كه توبه كرده و از خلايق حلاليت طلبيده و همه ثروت خود را به فقرا داده و با دخترش در باغي روزگار مي گذراندسالك گفت : شنيده ام كه مردم اين ديار كج كردارندمرد گفت : تازه به اين ديار آمده ام , آنچه تو گريي ندانم . خود در احوال مردم نظاره كنسالك در احوال مردم بسيار نظاره كرد . هر آنكس كه ديد خوب ديد و هر آنچه ديد زيبا . برگشت دست پير مرد را بوسيدپير مرد گفت : چه ديدي ؟سالك گفت : خلايق سر به كار خود دارند و با خداي خود در عبادتپير مرد گفت : وقتي با دلي پر عشق در مردم بنگري آنان را آنگونه ببيني كه هستند نه آنگونه كه خود خواهي

Saturday, April 21, 2007

عشق پرواز

يه چشم هميشه بايد توش اشک باشه ، وگرنه ميسوزه .يه دل هميشه بايد توش غم باشه ، وگرنه می شکنه .يه کبوتر هميشه بايد عشق پرواز داشته باشه ، وگرنه اسير ميشه .يه قناری بايد به خوش آوازيش ايمان داشته باشه وگرنه ساکت ميشه .يه لب هميشه بايد توش خنده باشه وگرنه زود پير ميشه .يه صورت هميشه بايد شاد باشه وگرنه به دل هيچ کس نمی چسبه .يه دفتر نقاشی بايد خط خطی باشه وگرنه با کاغذ سفيد فرقی نداره .يه جاده بايد انتها داشته باشه وگرنه مثل يه کلاف سردرگمه .يه قلب پاک هميشه بايد به يه نفر ايمان داشته باشه وگرنه فاسد ميشه .يه ديوار بايد به يه تير تکيه کنه وگرنه ميريزه .يه چشم اشک آلود ، يه دل غم آلود ، يه کبوتر عاشق ، يه قناری خوش آواز ، يه لب خندون ، يه صورت شاد ، يه جاده با انتها ، يه دفتر نقاشی ، يه قلب پاک، يه ديوار استوار ، فقط يه جا معنی داره ، جائی که :چشمای اشک آلودت رو من پاک کنم ، دل غم آلودت رو من شاد کنم ، جفت کبوتر عاشقی مثل من باشی ، شنونده آواز قشنگت من باشم ، لبای کوچيکت رو من خندون کنم ، نقاش دفتر خاطرات من باشم ، پاکی قلبت رو با سلامت عشقم معنی کنم ، و فقط از اينکه به من تکيه می کنی احساس مسئوليتم بيشتر ميشه

مراحل عشق

نخستین مرحله عشق،محبت است باید قلب خود را به گونه ای بپروانیم که شادمانی همه موجودات زنده را آرزو کنیم
دومین مرحله عشق ،شفقت است .چنان که به رنج تمامی موجودات هستی بیندیشیم انگونه که اندوه و تشویش انها در خیالمان جان بگیردو حس شفقت و همدلی نسبت به انان در درونمان بیدار شود.
سومین مرحله عشق ،شادمانی است چنان که بفکر بهروزی دیگران باشیم و از شادمانی آنان شاد شویم
چهارمین مرحله عشق ،تمرکز بر ناپاکی هاست.چنان که به پیامدی های شیطانی گناه و گمراهی بیندیشیم در این مرحله درک میکنیم که خوشی های آنی چه اندازه حقیر هستند و میتوانند چه عواقب فاجعه باری به بار اورند
پنجمین مرحله عشق ،تمرکز بر متانت و بزرگواری است.به گونه ای که با آرامشی منصفانه و صفا و آسودگی کامل به سرنوشتمان بنگریم
خنده ات از ته دل گریه ات از سر شوق شاداب باشید مثل بها رهمیشه سبز

حکایت- استفاده از فرصتها- حکایت

مرد جواني در آرزوي ازدواج با دختر ِ زيباروي کشاورزي بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگيره. ?کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمين بايست. من سه گاو نر رو يک به يک آزاد ميکنم، اگر تونستي دم هر کدوم از اين سه گاو رو بگيري، ميتوني با دخترم ازدواج کني. مرد جوان در مرتع، به انتظار اولين گاو ايستاد. در طويله باز شد و بزرگترين و خشمگين‌ترين گاوي که تو عمرش ديده بود به بيرون دويد. فکر کرد يکي از گاوهاي بعدي، گزينه ي بهتري خواهد بود،?پس به کناري دويد و گذاشت گاو از مرتع بگذره و از در پشتي خارج بشه. دوباره در طويله باز شد. ?باورنکردني بود! در تمام عمرش چيزي به اين بزرگي و درندگي نديده بود. با سُم به زمين ميکوبيد، خرخر ميکرد و وقتي او رو ديد، آب دهانش جاري شد. گاو بعدي هر چيزي هم که باشه، بايد از اين بهتر باشه. به سمتِ حصارها دويد و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتي خارج بشه. براي بار سوم در طويله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. اين ضعيف ترين، کوچک ترين و لاغرترين گاوي بود که تو عمرش ديده بود. اين گاو، براي مرد جوان بود! در حالي که گاو نزديک ميشد، در جاي مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روي گاو پريد. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!..زندگي پر از فرصت هاي دست يافتنيه. بهره گيري از بعضي هاش ساده ست، بعضي هاش مشکل. اما زماني که بهشون اجازه ميديم رد بشن و بگذرن (معمولاً در اميد فرصت هاي بهتر در آينده)، اين موقعيت ها شايد ديگه موجود نباشن. براي همين، هميشه اولين شانس رو بچسب!

Tuesday, April 17, 2007

شناخت معشوق ازلی

People see God every day ; They just do not recognize him.

God has never given us a dream without also including the power to
achieve that dream.

If God gave you everything you asked for, Where would you put it?

God gives the nuts but he does not crack them.

good luck

Ahmad- Ashkavand

Saturday, April 14, 2007

ارزش قلب

آيا ارزش قلب من از شيشه ي پنجره هم کمتر است؟؟؟
شيشه اي مي شکند ... يک نفر مي پرسد...چرا شيشه شکست؟ مادري مي گويد...شايد اين رفع بلاست يک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشي مثل يک کودک شيطان آمد، شيشه ي پنجره را زود شکست. کاش امشب که دلم مثل آن شيشه ي مغرورشکست، عابري خنده کنان مي آمد... تکه اي از آن را بر مي داشت... مرحمي بر دل تنگم مي شد... اما امشب ديدم... هيچ کس هيچ نگفت، قصه ام را نشنيد... از خودم مي پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ي پنجره هم کمتر است؟؟؟



عادت همه چيز را ويران مي کند واي به روزي که چيزي -حتي عشق-عادتمان شود....عاشق کم است و سخن عاشقانه فراوان ديگر سخن عاشقانه گفتن،دليل عشق نيست وآواز عاشقانه خواندن،دليل عاشق بودن ولي اي دوست،تو نگاه عاشقانه ات راعاشقانه نگهدار و کلام ساده ي عاشقانه ات راخالصانه بگو و هميشه به ياد داشته باش شبه عشق در کنار عشق بوده.............خو شبختي توپي است که وقتي مي غلتد به دنبالش ميدويم و وقتي مي ايستد به آن لگد مي زنيمکاش تنها یکنفر هم در این دنیا مرا یاری کند ای کاش می توانستم با کسی درد دل کنم تا بگویم که . من دیگر خسته تر ازآنم که زندگی کنم تا بداندغم شبها یم را.... تا بفهمد درد تن خسته و بیمارم را..... قانون دنیاتنهایی من است..... و تنهایی من قانون عشق است....و عشق ارمغان دلدادگیست.. و این سرنوشت سادگیست

Wednesday, April 11, 2007

طنز

فرهنگ لغت طنز ايرونی


ادب : يعني كمك به يك خانم زيبا در عبور از خيابان حتي اگر به كمك احتياج نداشته باشد
ازدواج : قمار زندگي است و در قمار معمولا برد با كسي است كه بيشتر تقلب كند
الكل : مايه گرانبهايي كه همه چيز را محفوظ نگاه مي دارد مگر اسرار را
اوراقچي : تنها موجودي كه زنها را بهترين رانندگان دنيا ميدان
ايده آل : شوهري كه بتواند با زنش بهمان دقت و ملايمتي كه در مورد اتومبيل تازه اش دارد رفتار كند
زوج ايده آل : شوهر كر و زن لال
بوسه : تصادفي كه فقط يك سيلي به آدم ضرر مي زند
بيست سالگي : دوراني كه پسر ها دنبال معشوقه مي گردند دختر ها دنبال شوهر
چشم : عضويكه چشم چرانها با آن ارتزاق مي كنند
خسيس : كسي كه وقتي خانه اش آتش مي گيرد براي اينكه پول تلفن ندهد تا اداره آتش نشاني بدود
خوش بين : م
ردي كه تصور كند وقتي زني پاي تلفن خداحافظي كند گوشي را خواهد گذاشت
دست : عضوي كه در سينما نزد صاحبش بند نمي شود
دوران تجرد : دوراني كه معمولا براي مردها بعد از ازدواج شروع مي شود
رفيق : كسي كه هميشه به شما مقروض است
سوءظن : سعي در دانستن چيزيكه بعدا" انسان آرزو مي كند اي كاش آنرا نمي دانست
سينما : جايي كه پشت سر شما حرف مي زنند
عشق : دردسري كه براي فراموش كردن آن بايد عشق تازه تري پيدا كرد
سرخ پوست : مرد خوشبختي كه وقتي زنش اورا مي بوسد صورتش ماتيكي نمي شود
سنجاق قفلي : تنها قفلي كه بدون كليد باز مي شود
مرد مجرد : كسي كه هنوز عيوبي دارد كه خود نمي داند
معجزه : دختر خانمي كه زنگ آخر جيم شود و به سينما نرود
موش : خانم هايي كه نصفه شب به جيب شوهر هايشان شبيخون مي زنند
هالو : شوهري كه دستكش ظرفشويي را بجاي اندازه دست خودش اندازه دست زنش بخرد

گوناگون

کسی را برای دوستی انتخاب کن که دلش آنقدر بزرگ باشد
که نخواهی برای جا شدن تو دلش خودتو کوچیک کنی

روزی که دلم پیش دلت بود گرو
دستان مرا سخت فشردی که نرو


روزی که دلت به دیگری مایل شد
کفشان مرا جفت نمودی که برو

گوناگون

کسی را برای دوستی انتخاب کن که دلش آنقدر بزرگ باشد
که نخواهی برای جا شدن تو دلش خودتو کوچیک کنی

روزی که دلم پیش دلت بود گرو
دستان مرا سخت فشردی که نرو


روزی که دلت به دیگری مایل شد
کفشان مرا جفت نمودی که نرو

LYRICS

I would not hesitateTo tell you all the things I never said beforeDon't tell me it's too lateCause I've relied on my illusionsTo keep me warm at nightBut I denied in my capacity to loveI am willing, to give up this fightI've been up all night drinkingTo drown my sorrow downNothing seems to help me since you went awayI'm so tired of this townWhere every tongue is waggingWhen every back is turnedTheir telling secrets that should never be revealedThere's nothing to be gained from thisBut disaster..Here's a good one..Did you hear about my friendHe's embarrassed to be seen nowbecause we all know his sinsIf I had the chance loveYou know, I would not hesitateTo tell you all the things I never said beforeDon't tell me it's too lateCause I've relied on my illusionsTo keep me warm at nightBut I denied in my capacity to loveI am willing, to give up this fightOh, I am willing to give up this fight..

LYRICS

I would not hesitateTo tell you all the things I never said beforeDon't tell me it's too lateCause I've relied on my illusionsTo keep me warm at nightBut I denied in my capacity to loveI am willing, to give up this fightI've been up all night drinkingTo drown my sorrow downNothing seems to help me since you went awayI'm so tired of this townWhere every tongue is waggingWhen every back is turnedTheir telling secrets that should never be revealedThere's nothing to be gained from thisBut disaster..Here's a good one..Did you hear about my friendHe's embarrassed to be seen nowbecause we all know his sinsIf I had the chance loveYou know, I would not hesitateTo tell you all the things I never said beforeDon't tell me it's too lateCause I've relied on my illusionsTo keep me warm at nightBut I denied in my capacity to loveI am willing, to give up this fightOh, I am willing to give up this fight..

Wednesday, April 04, 2007

Thirsty of Fresh air

dying of thirst at your sweet springBy your dear soul is a sorrowful story It was the spring of my life, the misfortunate one When you addressed me "what an autumn!"


*************اي رهگذران وادي هستي از وحشت مرگ مي‌زنم فرياد بر سينه سرد گور بايد خفت هر لحظه به مار بوسه بايد دادO the wayfarers of the mortal worldI cry, out of the fear of deathOne must sleep in the cold bed
of gravesEvery moment must give kiss to snakes
*************

من تشنه اين هواي جان بخشم ديوانه اين بهار و پاييزم تا مرگ نيامدست برخيزم در دامن زندگي بياويزمI am thirsty for this fresh airMad for this spring and autumnBefore death calls on meI should get up and cling to the life

*************شب‌هاي بي‌پايان نخفتم پيغام انسان را به انسان باز گفتم

Many nights I stayed awake To retell the message of man to another man

Tuesday, April 03, 2007

you & me ----- ashkavand

You and me We used to be together Every day together always I really feel Im losing my best friend I cant believe This could be the end It looks as though youre letting go And if its real,Well I dont want to know Dont speak I know just what youre saying So please stop explaing Dont tell me cause it hurts Dont speakI know what youre thinking I dont need your reasons Dont tell me cause it hurts Our memories They can be inviting But some are altogether Mighty brightening As we die, both you and i With my head in my hands I sit and cry Its all ending I gotta stop pretending who we are...You and meI can see us dying...are we