Monday, December 31, 2007

Old Goats

A group of Canadians were traveling by tour bus through Holland.
As they stopped at a cheese farm,
a young guide led them through the process of cheese making,
explaining that goat's milk was used.
She showed the group a lively hillside
where many goats were grazing.
"These" she explained"
are the older goats put out to pasture
when they no longer produce."
She then asked,
"What do you do in Canada with your old goats?"
A spry old gentleman answered, "They send us on bus tours"

Sunday, December 30, 2007

پزشکی---حقایقی در مورد مغز انسان

وزن طبیعی مغز یک انسان معمولی چیزی در حدود 1300 تا 1400 گرم می باشد، چیزی در حدود یک کیسه شکر.


- مغز انسان از مغز فیل ها کوچکتر است. وزن مغز یک فیل چیزی در حدود 6000 گرم اندازه گیری شده است. این در حالی است که مغز انسان از مغز میمون ها بزرگتر است. مغز یک میمون وزنی معادل 95 گرم دارد! مغز سگ ها چیزی در حدود 72 گرم و گربه ها 30 گرم برآورد می شود.


- میزان وزن پوست کلی بدن دو برابر میزان وزن مغز انسان می باشد!

مغز؟

- وزن مغز انسان %2 از کل وزن بدن او را تشکیل می دهد. حداکثر عرض آن 14میلی متر، طول 167 میلی متر و ارتفاع 93 میلی متر دارد.


- در ماه های اولیه حاملگی، یاخته های عصبی موجود در مغز با سرعتی معادل 2500 نرون در دقیقه تولید مثل می کنند.


- 60 درصد کل حجم مغز را سلول های سفید و 40 درصد آنرا سلول های خاکستری تشکیل می دهند.


- سرعت انتقال اطلاعات در نرون های مختلف، متفاوت است. نرخ این انتقال می تواند به کندی 5/0 متر در ثانیه باشد و یا به تندی 120 متر بر ثانیه باشد. رقم 120 متر در ثانیه معادل عددی نزدیک به 268 مایل در ساعت می باشد.


- 75% از مغز یک انسان را آب تشکیل می دهد.


- مغز انسان قادر است بیش از تعداد کل اتم های موجود در کل دنیا، ایده در خود داشته باشد و آنها را تجزیه تحلیل نماید!


- اگر می شد نیرویی که در مغز جریان دارد را مهار نمود، به واسطه آن می توانستید یک لامپ 10 واتی را روشن نگه دارید.


- "من 10 سال پیش عمل جراحی مغز انجام دادم، به همین دلیل اطلاعات بسیار جالبی در مورد مغز دستگیرم شد. به عنوان مثال متوجه شدم که خود مغز هم میتواند درد را احساس کند. (می توان نتیجه گرفت که عمل جراحی مغز درد زیادی به همراه دارد!)"


- 20% از کل اکسیژنی که در بدن پمپاژ می شود، به مغز می رسد.


- و در حدود 75 میلی لیتر از خون در هر دقیقه به مغز پمپاژ می شود.


- مغز شما حاوی 100 میلیارد یاخته ی عصبی است.


یعنی چیزی در حدود 166 برابر کل افرادی که بر روی کره زمین زندگی می کنند.


حتی می توانیم در حدود 3171 سال به عقب باز گردیم و تمام انسان هایی را که از آن موقع تا کنون بر روی زمین زندگی می کرده اند را نیز در شمارش خود به حساب آوریم، آنوقت شاید تعداد آنها با نرون های موجود در مغز برابری کند.


- زمانی که شما به دنیا آمدید مغزتان چیزی در حدود 300 تا 400 گرم بود، اما تمام سلول هایی را که می بایست تا آخر عمر داشته باشید، در مغزتان وجود داشت. در حقیقت می توان گفت که مغز یکی از اندام هایی است که در زمان تولد از سایر اندام ها به فرم بلوغ یافته ی خود نزدیک تر است.


و ...


- رشد مغز در سن 18 سالگی متوقف می شود.


- تعداد گذرگاههای اندیشه ای که مغز می تواند تولید کند عبارت است از:


یک عدد 1 که جلوی آن 5/10 میلیون کیلومتر صفر با خط معمولی تایپ شده باشد!


- بیهوشی 8 تا 10 ثانیه پس از نرسیدن خون به مغز اتفاق می افتد.


- کل مقوله های مربوط به "تفکر" توسط جریان الکتریسته و تغییر و تحولات شیمیایی میسر می شوند.


اطلاعاتی در مورد مغز


مغز چیست؟


مغز انسان یکی از جالب ترین چیزهایی است که بر روی این سیاره یافت می شود.


این ماده گرم و نرم گوشتی به شما اجازه فکر کردن، راه رفتن، صحبت کردن، یاد گرفتن، دوست یابی، درک احساسات، و درک معنای زنده بودن را می دهد.


کدام حیوان بزرگترین مغز را دارد؟


وال برگترین مغز را دارد به طوریکه وزن مغز این حیوان چیزی نزدیک به 6 کیلوگرم می باشد.


با در نظر گرفتن نسبت وزن کلی بدن به وزن مغز، انسان ها بزرگترین مغز را نسبت به وزن بدن خود دارند.


سلول های مغزی چه کاری انجام می دهند؟


هر یک از سلول ها با هزاران سلول دیگر مغزی در ارتباط هستند. هر بخش از مغز مسئول انجام کار مخصوص به خود می باشد (بوییدن، دیدن، صحبت کردن و غیره). ارتباط سلول های مغزی به گونه ای است که در کنار هم یک شبکه عظیم متصل را تشکیل می دهند. اگر شما بتوانید کل ثانیه هایی را که از زمان دایناسورها تا کنون گذشته است را بشمارید، آنوقت می توانید ارتباطاتی را که میان سلول های عصبی مغز وجود دارد را بشمارید.


آیا مغز هنگامیکه چیزی را یاد می گیریم تغییر می کند؟

دانشمندان بر این باورند که هر بار که یک فکر جدید به ذهنتان خطور می کند و یا چیزی را در ذهن خود حفظ می کنید، یک پیوند عصبی جدید در مغز ایجاد می شود.


آیا می توانم حافظه خود را تقویت کنم؟


البته؛ حافظه شما هم مانند یک ماهیچه ها، شبیه به ماهیچه های دیگر بدن است. هرچقدر بیشتر از آن استفاده کنید، بهتر می شود. بنابراین می توانید برای آن تمرینات روزانه ای در نظر بگیرید. به عنوان مثال در مورد ریزترین جزئیات کارهایی که در طول امروز انجام داده اید، فکر کنید: زمانیکه در حال قدم زدن به طرف محل کار یا مدرسه بودید، زمانی که با کسی صحبت می کردید یا سعی کنید تمام چهره های جدید، نام ها، بوها، و یا مکان هایی که را که امروز با آنها آنها شدید را به خاطر بیاورید.


آیا می توانم یادبگیرم که سریع تر فکر کنم؟


بله، مانند سایر چیزهای دیگر، زمانیکه تمرین کنید، مطمئناً می توانید از عهده آن بر بیایید. مثلاً در مورد تمام لغاتی که با حرف "پ" شروع می شوند، و یا به یاد آوردن نام تمام حیوانات، شروع کنید. حل جداول حروف متقاطع، پازل، و معما نیز انعطاف پذیری مغز را بیشتر کرده و به شما اجازه می دهند تا روند تفکر خود را تسریع بخشید.


آیا مغز اینشتین بزرگتر از افراد عادی بوده؟


نه، حتی می توان گفت که مغز او از حالت طبیعی هم کوچک تر بوده. هوش بالای او به واسطه پیوند های ایجاد شده میان سلول های عصبی مغزش ایجاد شده بود. هر زمان که شما چیز جدیدی یاد می گیرید، یک ارتباط جدید میان سلول های مغزتان ایجاد میشود

LIVE

Live each day to the fullest.
Get the most from each hour, each day,
and each age of your life.
Then you can look forward with confidence,
and back without regrets.

Be yourself... but be your best self.
Dare to be different and follow your own star.
Don't be afraid to be happy
...enjoy what is beautiful.
Love with all your heart and soul.
Believe that those you love, love you.

When you are faced with decision,
make that decision as wisely as possible,
then forget it.

The moment of absolute certainty never arrives.
And above all, remember that God helps those
who help themselves. Act as if everything depended on you
And pray as if everything depended on God.

GOOD LUCK
ASHKAVAND

Sunday, December 23, 2007

True friendship is
like sound health;
the value of it is
seldom known
until it is lost.


A real friend
is one who walks in
when the rest
of the world walks out.


Don't
walk in front of me,
I may not follow.
Don't walk behind me,
I may not lead. Walk beside me and
be my friend.


Friends are God's way of taking care of us.

Friendship is one mind
in two bodies.


good luck

Ashkavand

Wednesday, December 12, 2007

دروغ دانشجویی

چهار دانشجو كه به خودشان اعتماد كامل داشتند يك هفته قبل از امتحان پايان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر ديگر حسابي به خوشگذراني پرداختند. اما وقتي به شهر خود برگشتند متوجه شدند كه در مورد تاريخ امتحان اشتباه كرده اند و به جاي سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراين تصميم گرفتند استاد خود را پيدا كنند و علت جا ماندن از امتحان را براي او توضيح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر ديگري رفته بوديم كه در راه برگشت لاستيك خودرومان پنچر شد و از آنجايي كه زاپاس نداشتيم تا مدت زمان طولاني نتوانستيم كسي را گير بياوريم و از او كمك بگيريم، به همين دليل دوشنبه دير وقت به خانه رسيديم.».....استاد فكري كرد و پذيرفت كه آنها روز بعد بيايند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر يك ورقه امتحاني را داد و از آنها خواست كه شروع كنند....آنها به اولين مسأله نگاه كردند كه 5 نمره داشت. سوال خيلي آسان بود و به راحتي به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتيازي پشت ورقه پاسخ بدهند كه سوال اين بود: « كدام لاستيك پنچر شده بود؟»....!!!!


شاد باشید
اشکاوند
دعا
لوییز زنی بود با لباس‌های کهنه و مندرس و نگاهی مغموم. وارد خواروبار فروشی شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمی‌تواند کار کند و شش بچه‌شان بی‌غذا مانده‌اند.
جان: صاحب مغازه با بی‌اعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند. زن نیازمند در حالی که اصرار می‌کرد گفت: آقا شما را به خدا به محض این که بتوانم پول‌تان را می‌آورم. جان گفت: نسیه نمی‌دم.
مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود، گفتگوی آن دو را می‌شنید به مغازه‌دار گفت: ببین خانم چی می‌خواد پولش با من. جان بهش برخورد و گفت: لازم نیست خودم می‌دهم. لیست خریدت کو؟ لوییز گفت: اینجاست لیست‌ات را بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش هر چه خواستی ببر.
لوییز با خجالت یک لحظه مکث کرد. از کیفش تکه کاغذی در آورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه‌ ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ترازو پایین رفت. جان با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه دیگر ترازو کرد. کفه ترازو برابر نشد آنقدر چیز گذاشت تا کفه‌ها برابر شدند.
در این وقت خواروبار فروش با تعجب و دل‌خوری تکه کاغذ را برداشت تا بیبیند روی آن چه نوشته شده است. کاغذ لیست خرید نبود دعای زن بود که نوشته شده بود: ای خدای عزیزم تو از نیاز من با خبری خودت آن را برآورده کن. مغازه‌دار با بهت جنس‌ها را به لوییز داد و همان جا ساکت و متحیر ماند. لوییز خداحافظی کرد و رفت.
مشتری 1 اسکناس 50 دلاری به مغازه‌دار داد و گفت: تا آخرین پنی‌اش حلالت. فقط اوست که می‌داند وزن دعای خالص و پاک چقدر است.......

دعا بهترین هدیه رایگانی است که می توان به هر کس داد و پاداش بسیار برد


التماس دعا
اشکاوند

Tuesday, December 11, 2007

قلب تو کجاست؟

قلب تو کجاست ؟
رابرت داوینسن زو قهرمان مشهور ورزش گلف آراژانتین زمانی که در یک مسابقه موفق شد مبلغ زیادی پول برنده شود. در پایان مراسم زنی بسوی او دوید و با تضرع و التماس از او خواست تا پولی به او بدهد تا بتواند کودکش را از مرگ نجات دهد زن گفت که او هیچ هزینه ای برای درمان پسرش ندارد و اگر رابرت به او کمک نکند او میمیرد قهرمان گلف دریغ نکرد و بلافاصله تمام پولی را که برنده شده بود به زن بخشید .
هفته ها بعد یکی ار مقامات رسمی انجمن گلف به او گفت که ای رابرت ساده لوح خبرهای تازه برایت دارم آن زنی که از تو پول خواسته بود اصلا بچه مریض ندارد حتی ازدواج هم نکرده و او تو را فریب داده دوست من.
رابرت با خوشحالی جواب داد : خدا را شکر پس هیچ بچه ای در حال جان دادن نبوده است این که خیلی عالی است

مشکل یک پزشک با ملکه گوگلرها

مشکل یک پزشک با «ملکه همه گوگلرها»!
یک ماه پیش، «تایم» مقاله‌ای نوشته بود با عنوان When the Patient Is a Googler یا وقتی یک بیمار گوگلر است. (اهل جستجو در گوگل است)

این مقاله به وسیله دکتر اسکات هیگ Scott Haig، استادیار ارتوپدی دانشگاه کلمبیا نوشته شده بود. او مقاله‌اش را با توصیف «سوزان»، بیماری که که به نظر می‌رسید هنگام صحبت تلفنی با دکتر هیگ مشغول گوگل کردن این پزشک است، شروع کرده است.



دکتر هیگ این خانم را به سبب اطلاعاتی که از اینترنت به دست آورده بود، تحقیر کرده بود، فرزندش را یک هیولای کوچک و خود سوزان را به سبب سؤال‌های زیادی که بعد از مطالعه منابع اینترنتی داشت، یک مزاحم نامید.

سوزان حتی دکتر هیگ را با جستجوهای اینترنتی انتخاب کرده بود، او اطلاعات خوبی در مورد تحصیلات این پزشک داشت، یک مقاله او را خوانده بود، وابستگی او را به دانشگاه می‌دانست و می‌دانست او در کجا زندگی می‌کند.

اما مشکل اصلی دکتر هیگ با این بیمار، اطلاعاتش نبود. این روزها به سادگی می‌شود اطلاعات زیادی را با جستجوی اینترنتی علایم و نشانه‌های بیماری‌ها به دست آورد. اما آیا هر کسی مهارت و تجربه فهم این اطلاعات را دارد؟

مقاله دکتر هیگ، خشم اشخاصی را که باور داشتند بیماران می‌توانند و باید خود را به اسلحه دانش مجهز کنند، برانگیخت. یکی از این افراد خانم «مری شامون»، صاحب یک وبلاگ محبوب در مورد بیماری‌های تیروئید در سایت About.com بود. او در این وبلاگ نوشت که پزشکانی نظیر دکتر هیگ احساس می‌کنند که از جانب بیمارانی که اطلاعات زیادی از اینترنت به دست آورده‌اند، تهدید می‌شوند.

دکتر هیگ در آخر مقاله‌اش در تایم نوشت که طبابت بیمار خانم سوزان را نپذیرفت و او را به پزشک ارتوپد دیگری معرفی کرد.

اما همه پزشکان مثل دکتر هیگ عمل نمی‌کنند، پزشکانی هم مثل دکتر «وس دیموف» دارنده وبلاگ Clinical Cases and Images هم هستند که بیماران را تشویق می‌کنند، در مورد بیماری‌شان تحقیق کنند.

این بلاگر پزشک در پستی که در مورد همین مطلب نوشته، لینکی هم به این پست وبلاگ رسمی گوگل داده است که در آن نوشته شده است که خود گوگل چندان با استفاده از «گوگل» به عنوان یک فعل موافق نیست. این را می‌دانستید؟

Sunday, December 09, 2007

وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز

اگر براي لحظه اي خداوند فراموش مي كرد كه من پير شده ام و به من كمي ديگر زندگي ارزاني مي داشت،

شايد تمام آنچه را كه فكر مي كنم بازگو نمي كردم ، بلكه تأمل مي كردم بر تمام آنچه كه بازگو مي كنم.

چيزها را نه بر مبناي ارزش آنها كه بر مبناي معناي آنها ارزش گذاري مي كردم. كم مي خوابيدم. بيشتر رؤياپردازي مي كردم، در حاليكه مي دانستم كه هر دقيقه اي كه چشمانمان را مي بنديم، 60 ثانيه نور را از دست مي دهيم.به رفتن ادامه مي دادم آن هنگام كه ديگران مانع مي شوند. بيدار مي ماندم آن هنگام كه ديگران مي خوابند. گوش مي دادم هنگامي كه ديگران سخن مي گويند و با تمام وجود از بستني شكلاتي لذت مي بردم.

اگر خداوند به من كمي زندگي مي داد، به سادگي لباس مي پوشيدم، صورتم را به سوي خورشيد مي كردم و نه تنها جسم كه روحم را نيز عريان مي كردم.

خداي من، اگر قلبي داشتم نفرتم را بر يخ مي نوشتم و منتظر طلوع خورشيد مي شدم. با اشك هايم گل هاي رز را آب مي دادم تا درد خارها و بوسه ي گلبرگهايشان را احساس كنم.

خداي من، اگر كمي ديگر زنده بودم نمي گذاشتم روزي بگذرد بي آنكه به مردم بگويم كه چقدرعاشق آنم كه عاشقشان باشم.

هر مرد و زني را متقاعد مي كردم كه محبوبان منند و همواره عاشق عشق زندگي مي كردم.

به كودكان بال مي دادم امَا به آنها اجازه مي دادم كه خودشان پرواز كنند. به سلخوردگان مي آموختم كه مرگ نه در اثر پيري كه در اثر فراموشي فرا مي رسد.

آه انسان ها، من اين همه را از شما آموخته ام. من آموخته ام كه هر انساني مي خواهد بر قلَه كوه زندگي كند بي آنكه بداند كه شادي واقعي ، دركِ عظمت كوه است. من آموخته ام زماني كه كودكي نوزاد براي اولين بار انگشت پدرش را در مشت ظريفش مي گيرد، براي هميشه او را به دام مي اندازد.

من ياد گرفته ام كه انسان فقط زماني حق دارد به همنوع خود از بالا نگاه كند كه بايد به او كمك كند تا بر روي پاهايش بايستد. از شما من جيزهاي بسيار آموخته ام كه شايد ديگر استفاده ي زيادي نداشته باشند چرا كه زماني كه آنها را در اين چمدان جاي مي دهم، با تلخ كامي بايد بميرم



شاد باشید
اشکاوند

Tuesday, December 04, 2007

نیلوفرم:my granddaughter

you do not know me

You give your hands to me
Then you say hello
I can hardly speak
My heart is beating so
And anyone can tell
You think you know me well
But you don't know me

No, you don't know the one
Who dreams of you at night
And longs to kiss your lips
And longs to hold you tight
Oh I'm just a friend
That's all I've ever been
'Cause you don't know me

I never knew
The art of making love
Though my heart aches
With love for you
Afraid and shy
I've let my chance to go by
The chance that you might
Love me, too

You give your hand to me
And then you say good-bye
I watch you walk away
Beside the lucky guy
You'll never never know
The one who loves you so
Well, you don't know me

You give your hand to me, baby
Then you say good-bye
I watch you walk away
Beside the lucky guy
No, no, you'll never ever know
The one who loves you so
Well, you don't know me

good luck
Ashkavand