Wednesday, January 31, 2007

عقل و عشق-ASHKAVAND-حکایت

قاضی عقل و عشق محکوم تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود ( یعنی فراموشی)
قلب تقاضای عفو عشق را داشت .
ولی همه ی اعضا با او مخالف بودند.
قلب شروع کرد به طرفداری عشق :
اهای چشم مگر تو نبودی که هر روز اّرزوی دیدن او را داشتی ؟
ای گوش مگر تونبودی که در اّرزوی شنیدن صدایش بودی؟
اهای دست مگر اّرزوی تو دادن دست عهدو پیمان با او نبود ؟
و تو ای پا چه فرسنگها که نپیمودی به خاطر او؟ باز هم مخالف هستید؟
شما چی قضاوت میکنید دوستان ؟





Education experience
and memories
are the three things
no one can take away
from you

آموختن ، تجربه کردن و خاطرات
سه موضوعی هستند که هیچکس نمی تواند
آنها را از شما بگیرد


Its nice to be important
but it is more important
to be nice

این بسیار عالیست که فرد مهمی باشیم
اما مهمتر از آن اینست
که انسانی عالی باشیم


Dont put the key to your
happiness in someone
elses pocket

کلید شادمانی خود را
در جیب فرد دیگری قرار ندهید


Content makes poor
men rich
discontent makes rich
men poor

قناعت فقیر را غنی می کند
ناسپاسی
ثروتمند را فقیر می سازد


Kindness is an effort
which never goes waste

مهربانی
کوششی است
که هرگز از بین نمیرود


دختري مي رفت ، پسري او را ديد و دنبال او روان شد . دختر پرسيد که چرا پس من مي آيي ؟ پسر گفت : برتو عاشق شده ام . دختر گفت : برمن چه عاشق شده اي ، خواهر من از من خوبتر است و از پس من مي آيد ، برو و بر او عاشق شو . پسر از آنجا برگشت و دختري بدصورت ديد ، بسيار ناخوش گرديد و باز نزد دختر رفت و گفت : چرا دروغ گفتي ؟ دختر گفت : تو راست نگفتي . اگر عاشق من بودي ، پيش ديگري چرا مي رفتي ؟ مرد شرمنده شد و رفت

Saturday, January 27, 2007

عشق اقيانوس وسيعي است که دو ساحل رابه يکديگر پيوند مي دهدlove is wide ocean that joins two shores

زندگي بدون عشق بي معني است و خوبي بدون عشق غير ممکن
life whithout love is none sense and goodness without love is impossible

ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدايي بلند تر خواهد بودlove is something silent , but it can be louder than onything when it talks عشق



آن است که همه خواسته ها را براي او آرزو کنيlove

is when you find yourself spending every wish on him
عشق

گلي است که دو باغبان آن را مي پرورانندlove


is flower that is made to bloom by two gardeners
عشق گلي است که در زمين اعتماد مي رويد


love is like a flower which blossoms whit trust
عشق يعني ترس از دست دادن توlove is afraid of losing you
پاسخ عشق است سوال هر چه که باشدno matter what the question is love is the
answer
وقتي هيچ چيز جز عشق نداشته باشيد آن وقت خواهيد فهميد که عشق براي همه چيز کافيستwhen you have nothing left but love than for the first time you become aware that love is enough


زماني که همه چيز افتاده است عشق آن چيزي است که بر پا مي ماندlove


is the one thing that still stands when all else has fallen

عشق

مثل هوايي است که استشمام مي کنيم آن را نمي بينيم اما هميشه احساس و مصرفش مي کنيم و بدون ان خواهيم مردlove
is like the air we breathe it may not always be seen, but it is always felt and used and we will die without it

عشق فراموش کردن خود در وجود کسي است که هميشه و در همه حال شما را به ياد داردlove is totally forgetting yourself to someone that is always remembering you at all times

Sunday, January 14, 2007

تشابه آدمها

بعضي آدم ها مثل يه آپارتمان اند، مبله و شيك و راحت ، دو روز كه توش مي شيني دلت مي گيره. بعضي ها هم مثل يه قلعه اند ، خودت رو مي كشي تا بري توش بعد مي بيني اون تو هيچي نيست جز چند تا سنگ كهنه و رنگ و رو رفته. بعضي ها هم مثل خونه ويلايي اند ، پات رو كه مي ذاري تو مي فهمي دو روز ديگه بايد از اونجا بري ، بعضي ها هم مثل يه ديوار قديمي كوتاه يه باغ اند ، مي ري تو و هي قدم مي زني و باغ تموم نمي شه ، نگاه مي كني ، عطرها رو بو مي كشي ، رنگ ها رو تماشا مي كني ، مي ري و مي ري... آخري در كار نيست ، به ديوار كه رسيدي مي توني دور باغ بگردي ، تازه هر فصلش هم يه جوره...
**********
چند سال از عمرت رو پاي عشق ريختي؟ چند ساعت از روز رو به فكر كردن به عشق مي گذروني؟ غمگيني؟ مضطربي؟ نااميدي؟ سرخورده اي؟ عصباني هستي؟ باور كن تقصير هيچ كسي جز
خودت نيست. چرا به ما ياد نمي دن چيزها رو بيشتر از اون چه هست جدي نگيريم؟ چرا از زندگي كه مثل يه آسمون بزرگه يه قفس مي سازيم؟ چرا به ما ياد نمي دن كه مقصد همه چيز نيست و مسيره كه مهمه؟
********
دنيا مزخرفه؟ از دروغ و خشونت و تنهايي خسته اي؟ زندگي همينه. رنج بكشي و به ديگران لبخند هديه كني. تنها باشي و تنهايي ديگران رو پر كني. غمگين باشي و به ديگران شادي بدهي. دستت را به من بده. روياهايت را با روياهايم در هم بياميز. عطر زندگي را نفس بكش. ترس ها و تنفرهايت را دور بريز. شعر يعني زيبا خواستن دنيا از سوي من و تو . شعر يعني به زبان معصومانه ي كودكي سخن گفتن. شعر يعني آن طرف ديوار دروغ. شعر يعني من تو را دوست دارم و تو مرا دوست داري. شعر يعني زندگي مال ماست ، مال كودكانمان كه ايمان داريم تاريكي ها را خواهند تاراند و آنچه را كه ما نتوانستيم نشا نشان دهيم نشانمان خواهند داد...

زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری . � گابريل گارسيا ماركز�
به امید روزی که همه با هم رو راست باشیم
-------


WAR

"آن که جنگی را آغاز می کند باید در قلب خویش جستجو کند و مطمئن باشد که هدف هایی که برای آن می جنگد بازتابی از آن نقشه ی الهی باشد. اعمال او تنها زمانی توجیه دارند که برای هدایت بشریت به سوی برادری معنوی، کمک کننده باشند؛ و با احساسی بی تردید از یگانگی تمام انسان ها؛ بدون درنظر آوردن رنگ پوست، ملیت، نژاد مذهب و کیش، عجین شده باشد.
He who would wage war must search his heart and make sure that the ends for which he is fighting are a reflection of the divine plan. His actions will be justified only if they help to lead humanity to spiritual brotherhood cemented by an inviolable sense of the unity of all human beings, regardless of class, color, nationality, race, religion or creed.
شاید این پرسش پیش آید که چگونه است که گاهی علت جنگ به نظر در خودخواهی فرد انسانی است، در وقتی دیگر در فشارهای نژادی و اقتصادی که ورای فرد عمل می کند، و گاهی هم در نقشه الهی خداوند؟ و اگر طرح و پیش زمینه ی جنگ پیشاپیش در متن نقشه ی الهی در گذشته و آینده وجود داشته باشد، فرد انسان چگونه می تواند با کوشش برای کاستن از نفس خود به آن یاری رساند؟
One might ask how it is that at one time the causes of war seem rooted in individual human selfishness, at another in racial and economic pressures which transcend the individual, and at still another in the divine plan of God. And how can the individual help by striving to whittle down his own ego, if the outlines of war already exist in God's text of the past and the future?
پاسخ به این پرسش صادقانه را می توان به بهترین نحو، با آوردن یک تمثیل داد: چشم انسان می تواند ببیند که سیب رنگی سرخ دارد و گفته می شود که سیب قرمز است. بینی انسان ممکن است بوی سیب را دوست بدارد و می گویند که سیب معطر است. وقتی انسان سیب را در دست می گیرد، پوست آن نرم و خنک است، و زمانی که به آن گاز می زند، درمی یابد که شیرین و آبدار است.
The answer to this sincere query had best be offered by means of an analogy. One's eyes see that an apple has a rosy color, and it is said that the apple is red. One's nose may savor the aroma of the apple, and the apple is said to smell fragrant. When one takes the apple in one's hands, its skin is found to be smooth and cool, and when one bites into it, the apple is found to be sweet and succulent
.
تمامی این محسوسات به نوعی در آگاهی انسان هماهنگ شده اند که یک سیب صفاتی بسیار دارد. جایگاه آبدار بودنش را نمیتوان بیشتر از عطر و یا رنگ آن در "واقعیت" سیب منکر شد. بطور شهودین می توان تشخیص داد که تمامی ویژگی ها به همان سیب تعلق دارند، صرفنظر از اینکه محسوسات توسط دریچه های مختلف وارد آگاهی می شوند. اینکه آن شیئی بطور ناقص یا کامل در حیطه ی واقعیت باشد و یا اینکه فقط در توهم باشد، برای منظور این تمثیل تفاوت چندانی ندارد. بنابراین "واقعیت" سیب منظرهای بسیاری دارد که از هم جدا هستند که توسط حواس فرد تفسیر می شوند. انسان به فکر می افتد که اگر فقط ذهن، در ظرفیت درک خود توسط نوع و مکان آن "دریچه ها" که به آن سیب باز هستند، محدود نمی بود، واقعیت سیب حتی بیش از این می بود. درست همانگونه که سیب دارای مشخصاتی متنوع و غیرقابل جدل است، که همگی به همان شیئی تعلق دارند، اشیاء و موجودات دیگر نیز غالباٌ جنبه های متعدد واقعیت را شهادت می دهند. بنابراین، در زندگی، یک واقعیت در نظر مردمان متفاوت، متفاوت به نظر می رسد و ظاهر آن، توسط دریچه ی خاصی که فرد از آن نگاه می کند و طبیعی روحانی دارد، تعیین می شود.
All these sensations are coordinated in some fashion by one's consciousness into the notion of one apple that has many attributes. Its succulence is no more to be denied a place in the "reality" of the apple than is its aroma or its color. It is recognized intuitively that all traits belong to the same apple, despite the fact that the sensations enter consciousness through different windows. Whether the object exists partially or totally in the realm of reality, or only in illusion, is of little interest for the purposes of the analogy. The "reality" of the apple, then, has many separate facets, as interpreted by one's senses. One suspects that it would have even more if only the mind were not limited in its perceptual capability by the types and location of the "windows" that open into it. Just as the apple possesses a variety of unarguable properties, all of which belong to the same object, so other objects and organisms often give evidence of numerous aspects of reality. The same fact in life looks different therefore to different people, its appearance being determined by the particular window of the spiritual nature from which the individual looks.
از این، اصلی حیاتی ناشی می شود: هر فرد از دریچه ای که برایش طبیعی است باید به علت و معلول نگاه کند. تلاش برای نگاه کردن از تمام دریچه ها، خطر راکد ماندن در گردابی پیچیده از واقعیت های ذهنی را دربر دارد که هرگز نمی تواند با ابزارهای ذهنی کامل شود. تلاش برای مجادله با دیگری، برای به درآوردن او از دنیایی که از دریچه ی خودش آن را می بیند، جدلی است که غیرقابل مباحثه است. برای سیب، گردبودن همانقدر واقعی است که عطر است، تا روزی که هر دو در ادراک تمامیت آن ناپدید شوند.
From this emerges one vital principle: each person must look at cause and effect from the window that is natural to him. To try to see through all windows is to risk stagnation in the complexity of a whirlpool of intellectual facts that can never be integrated by intellectual means. To try to argue another out of the seeming world of reality that he sees from his window is to argue the unarguable. Roundness is as real to the apple as is fragrance, until one day both are lost in perception of the entirety
.

حکایت

فرشته بيكار

روزي مردي خواب عجيبي ديد او ديد که پيش فرشته هاست و به کارهاي آن ها نگاه مي کند. هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديد که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هايي را که توسط پيک ها از زمين مي رسند، باز مي کنند و آن ها را داخل جعبه مي گذارند. مرد از فرشته اي پرسيد، شما چه کار مي کنيد؟ فرشته در حالي که داشت نامه اي را باز مي کرد، گفت: اين جا بخش دريافت است و دعاها و تقاضاهاي مردم از خداوند را تحويل مي گيريم. مرد کمي جلوتر رفت، باز تعدادي از فرشتگان را ديد که کاغذهايي را داخل پاکت مي گذارند و آن ها را توسط پيک ها يي به زمين مي فرستند. مرد پرسيد شماها چکار مي کنيد؟ يکي از فرشتگان با عجله گفت: اين جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت هاي خداوندي را براي بندگان مي فرستيم. مرد کمي جلوتر رفت و ديد يک فرشته بيکار نشسته است. مرد با تعجب از فرشته پرسيد: شما چرا بيکاريد؟ فرشته جواب داد: اين جا بخش تصديق جواب است. مردمي که دعاهايشان مستجاب شده، بايد جواب بفرستند ولي عده بسيار کمي جواب مي دهند. مرد از فرشته پرسيد: مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسيار ساده، فقط کافي است بگويند: خدايا شکر!

Sunday, January 07, 2007

Joke

I look at The sun And I see you,

I look at The moon And I see you,

I look at The sea And I see you,

Excuse me can you move a little.

Tuesday, January 02, 2007

حکایت

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل گرانبها و جدید خود با سرعت از خیابان کم رفت و امدی می گذشت.ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در خیابان ، یک پسر بچه پاره اجری به سمت او پرتاب کرد. پاره اجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد.پسرک گریان ، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو ، جایی که برادرر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین اافتاده بود جلب کند . پسرک گفت: اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از ان عبور میکند. برادر بزرگترم از روی صندلی چرخدارش بر زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم.برای اینکه شما را متوقف کنم ، ناچار شدم از این پاره اجر استفاده کنم.مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذرخواهی کرد . برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلیش نشاند و سوار اتومبیل گرانبهایش شد و به ارامی به راهش ادامه داد.

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره اجر به طرفتان پرتاب کنند.خدا در روح ما زمزمه میکند و با قلب ما حرف میزند . اما بعضی اوقات که ما وقت نداریم گوش کنیم ، او مجبور می شود که پاره اجری به طرف ما پرتاب کند.این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه؟


با ارزوی سلامتی و موفقیت